vineri, 4 februarie 2011

گپی‌ با هاشمی‌ رفسنجانی‌

آقای هاشمی
اجازه می‌خواهم عرف نگارش را محترم شمرده و نامه‌ام را با سلام آغاز نمایم. باشد که همین یک سطر نشانگر شناخت من از لازمه رعایت نگارش به شخصیتی چون جنابعالی باشد.ولی‌ ادامه نگارش را چون گپی خود مانی پی‌ میگیریم تا مبادا در پس القاب و الفاظ جانانه، هدف گم کرده و راه به سر منزل مقصود نرسانم.
جناب هاشمی،
میدانم آنقدر دغدغه و مشغله فکری دارید که شاید تحمل خواندن این سطور هم توانی طاقت فرسا بطلبد ولی‌ امیدوارم با اندکی صبر و بردباری، سیاستی را بکار اندازید که بتوانید حد اقل اینبار منطق فرهیخته خود را بفریبید و تا پایان نامه همراه باشید.
گپ خودمانی...
اکبر جان،ببین کار به کجا رسیده که دیگه منهم دل‌ رو زدم به دریا و شروع کردم برات به نوشتن.آخه من که نه سواد سیاسی‌ دارم و نه از این کار خوشم میاد(نخواستم بگم متنفرم) یه دلخوشی‌ داشتم اونم رفتن به وطن بود که حالا دیگه با این نامه اونم دیگه نیست، ولی‌ باشه، مگه چی‌ می‌شه؟ عوضش از اینجا گاهی‌ با هم حرف می‌زنیم.
اکبر جون
بیا سراغ گذشته‌ها نریم،اصلا تا وقتی‌ حال و آینده رو داریم که حالا گذشته هم هر چی‌ بود دیگه تموم شده.میخوام یه سوال ازت بپرسم جوابش رو هم نمی‌خوام ولی‌ فقط با خودت قول بده که رو راس باشی‌،
آیا شده این چند وقته مثلا توی این یکی‌ دو ساله کمی‌ با خودت خلوت کنی‌ و برای یه چند لحظه هم که شده جلو یه آینه واستی و یه کمی‌ به خودت نگاه کنی‌؟ هان؟ شده؟




جان من اگه نشده بیا و همین چند روزه اینکار رو بکن.اتفاقی میفته؟ کسی‌ چیزی میفهمه؟ من که نمیگم جوابش رو برام بنویس  یا اینکه بیای بگی چی‌ دیدی، فقط میگم به خودت نگاه کن،هر چند دقیقه که خودت فکر میکنی‌ بس.هان؟حرف بعدی زدم؟
اکبر جون

نمی‌دونم چه حسی بهم میگه  که تو هم توی آینه همون چیزی رو از خودت میبینی‌ که من و امثال من میبینیم. میدونی چرا اینو میگم؟ چون حداقل مطمئن هستم شعورت از خیلی‌‌های دیگه بیشتره، اینجا هم که حرف از ترحم و انصاف نیست، خوب آدمی با همچین قدرت تشخیص خوبی مسلما که واقعیت رو میبینه.
خوب، حالا سوال دوم
ناراحت نشو، این یکی‌ رو خودم هم جوابش رو میدم.میدونی چرا وقتی‌ هر دو تامون یه چیز رو توی آینه میبینیم و به دلمون هم نمیچسبه پس چرا کاری نمی‌کنیم و هر روز ، روز از نو و روزی از نو؟ جوابش آسونه، چون به محض اینکه از  جلو آینه میای کنار و نگاهت رو به اطرافت  میندازی تا چشم کار می‌کنه زرق و برق قدرته و این قدرت لا مذهب هم  اینجورهٔ که تا میاد آدم به خودش بیاد میبینی‌ یه عمر کور شده. خوب این ماجرای  شماست که توی قدرتین ولی‌ ما چی‌؟ما که زرق و  برقی در اطرفمون نداریم ،ما داریم ۳۰ ساله که همین چیزی که توی چند لحظه تنهائی‌ دیدی رو ، میبینیم.دردناک نه؟آره، اینه واقعیت.
اکبر عزیز،
یه موقع ناراحت نشده باشی‌، به خدا همش از روی خوبیه. جدی به این مساله اعتقاد دارم که جزو معدود کسانی‌ هستی‌ که شعور دارن.




اصلا بگذریم، من که نمی‌خوام درس درست بودن بهت بدم، من اگه بخوام خیلی‌ کار کرده باشم باید سعی‌ کنم توی این زندگی مثل  یه انسان باشم که این خودش سخت‌ترین کار. میدونی اکبر، نصف عمر رفته، بقیه  اون هم مثل برق میره حیف نیست این آخر کارئ مثل یه انسان نباشم؟
پایان کار،
اکبر جون،  امید آخرین چیزیه که یه آدم از دست میده، منم برای همین این نامه را نوشتم.یادت باشه فقط یه جمله  یا چند تا لغت  از طرف تو میتونه زندگی میلیون‌ها انسان رو بهتر کنه.
آینه رو فراموش نکن، میدونم که آینه همیشه هست ولی‌ شاید دیر بشه و وقتی‌ واسه دیدن نمونه.
از راه دور...
احمد رضا صدیقیان

Niciun comentariu:

Trimiteți un comentariu